آنان مبارزه را بیشتر در قالب فرهنگی- عقیدتی پیش بردند و به لحاظ سیاسی سعی در فرو ریختن پایههای مشروعیت اقتدار سیاسی امویان و عباسیان داشتند بدون آنکه مستقیما با دشمن درگیر شوند. در پیش گرفتن روش مبارزه منفی، به ائمه(ع)، علما و دانشمندان شیعه امامیه فرصت بیشتری برای طراحی مبانی نظری مذهب و دفاع از اصول اعتقادی و کلامی خود میداد و اتخاذ همین استراتژی بود که تحولات سیاسی شیعه امامیه را با تحولات فکری و عقیدتی آنان هماهنگ کرد و آنان، هم در عرصه سیاست موجودیت خود را اعلام کردند و هم در مجادلات عقیدتی میدان را به هیچ رقیبی نسپردند.
یکی از اصول مشترک اعتقادی و سیاسی در مکتب اهلبیت(ع) پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی است. اهلبیت از یک سو خود را آگاهترین مردم به معارف دین میدانستند و برای اثبات این واقعیت همواره مردم را به پرسش فرامیخواندند و از سوی دیگر معتقد بودند که رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی حق آنان است که در علم و دین برتر از همگان هستند.
هدف اصلی ائمه احیای اندیشهها و اصلاح جوامع و حاکمیت بخشیدن به دین الهی بوده است. آنان هدایت اندیشهها و تصحیح افکار و باورها را مقدم بر هر نهضت و قیام علنی و غیرعلنی دانستهاند. اگر در زندگی امامان کار فرهنگی، علمی، تدریس، تربیت شاگردان و تشکیل محافل علمی برای خواص بیش از اقدامهای پر سر و صدای سیاسی به چشم میخورد، بهخاطر این است که آنان میدانستند هرحرکت مثبت یا منفی ریشه در باور، اعتقاد و نوع نگرش مردم دارد و برای اصلاح عمل میبایست به اصلاح اندیشه آنان همت گماشت چراکه خلفا نشر اندیشه، فکر و ایدئولوژی اسلامی را تاب نمیآوردند.
کار اصلی امامجواد(ع) نیز ساختن انسان بود. او که محور همه تحولات زمان خود بود با پیامها و دستورات سری و حتی رمزگونه، شاگردانش را بهگونهای تربیت کرد تا علیه ستمکاران مردم را بسیج کنند. امام(ع) رهبری تودهها و هدایت آنها را با بیان احادیث، روایات و کلمات ارزندهای که به مناسبتهای مختلف بیان میفرمود، بر عهده داشت.
خلفای عباسی از زمان امامت امام موسیبنجعفر(ع) برآن شدند که برای جلوگیری از شورشها و قیامهای علویان و وابستگان ائمه(ع) فعالیتهای امامان شیعه را تحت نظر بگیرند. این سیاست به زندانی شدن و در نهایت شهادت امام هفتم انجامید. بعد از شهادت امام کاظم(ع)، خلفای عباسی به این نتیجه رسیدند که به طریقی دیگر به ائمه آسیب برسانند بهطوری که عواطف و احساسات مردم جریحهدار نشود بههمین دلیل سیاستی جدید را در پیش گرفتند و ائمه(ع) را در نزدیکی خود قرار دادند و به ظاهر به تکریم و تجلیل آنان پرداختند.
مأمون درباره امامرضا(ع) همین سیاست را در پیش گرفت. او با انتصاب امامرضا(ع) به ولایتعهدی و تزویج دخترش با وی، برآن بود تا ضمن تقویت رابطهاش با امام(ع)، در میان علویان که بعضا قصد قیام داشتند، شکاف بیندازد و امام(ع) را در کاخ عباسیان محصور کند. او همین سیاست را در مورد امام جواد(ع) نیز ادامه داد و امفضل را به عقد او درآورد تا از این طریق وی را تحت نظر بگیرد. این تصمیم چندان خوشایند عباسیان نبود و از بیم آنکه سرانجامِ مأمون با امامجواد(ع) به آنچه در مورد امامرضا(ع) رخ داد، ختم شود، مأمون را از این کار بر حذر داشتند. با این حال مأمون به امامجواد(ع) بسیار ابراز علاقه و او را تکریم و تعظیم میکرد و در مدت چند سالی که زنده بود سعی میکرد بهطور مستقیم یا حتی غیرمستقیم مزاحمتی برای امامجواد(ع) نداشته باشد. در سال218 هجری که اجل مأمون سررسید، فرصتی دیگر برای امام پیش آمد که تا زمان روی کار آمدن تشکیلات جدید به کارهای اساسی خود بپردازد.
فتنه خلق قرآن
یکی دیگر از مسائل زمان امامت امامجواد(ع) مسئله فتنه خلق قرآن است. خلفای عباسی در این زمان بحث قِدم قرآن و خلق آن را برای اینکه مردم را به آن مشغول کنند به میان آوردند مأمون در سال218 هجری در ماههای قبل از فوت نامهای به اسحاقبنابراهیم رئیس شرطههایش نوشت که از عالمان و قاضیان بازجویی کنید و بپرسید که آیا قرآن مخلوق بوده و حادث شده یا آنکه قبل از ذات خدا، قدیم بوده و همیشگی است؟
اگر به مخلوق بودن قرآن اعتراف میکردند، رهایشان میکرد وگرنه دستور شکنجه و آزار میداد. احمدبنحنبل نظرش برخلاف مأمون بود. او را شکنجه دادند. بعد از مرگ مأمون، معتصم نیز به سال219 او را مورد بازجویی قرار داد و چون مطیع نشد آنقدر او را تازیانه زدند تا دچار اختلال حواس شد. مأمون در سال212 این طرز فکر را ارائه داد و از سال218 بر آن پافشاری کرد. اما امامان شیعه در مورد خلق قرآن معتقدند که قرآن سخن حضرت حق است و خالق و مخلوق نیست.
زُرارهبناعین از اصحابصادقین(ع) گوید: از امام محمدباقر(ع) در این مورد سؤالی کردم. امام فرمود: لاخالِقَ وَ لا مَخلوقَ وَ لکِنهُ کلامُ الخالِقِ/ قرآن خالق و مخلوق نیست، بلکه سخن خالق (خداوند) است. زراره گوید: همین سؤال را از امامجعفرصادق(ع) نیز پرسیدم و آن حضرت همان پاسخ را فرمود. فُضیلبن یسار نیز گوید: از امام رضا(ع) همین سؤال را پرسیدم. امام(ع) فرمود: هُوَ کَلامُالله؛ قرآن کلام خداست.
تقیه
یکی از علتهایی که تاریخ نتوانسته به جزئیات زندگی و روش امامان(ع) پی ببرد و آن را بازگو کند، تقیه آنان و شیعیانشان بوده است. امامجواد(ع) در زمان امامتش برای نجات جان خود و شیعیان و جلوگیری از پراکندگی و اضمحلال جامعه شیعه، تقیه را لازم میدانستند.
تقیه اصطلاحی دینی بهمعنای ابراز داشتن عقیده یا انجام دادن کاری برخلاف نظر قلبی خود به دلایلی خاص است. در منابع اسلامی، تقیه بهمعنای نگهداری خود از صدمه دیگری است از راه ابراز موافقت با او در گفتار یا رفتار مخالف حق و به تعبیر شیخ مفید پنهان کردن حق و پوشاندن اعتقاد به آن در برابر مخالفان بهمنظور اجتناب از ضرر دینی یا دنیایی. در تقیه شخص مؤمن بهدلیل ترس از زیان مالی یا جانی برای خود یا دیگری از اظهار حقیقت خودداری میکند. از جمله اغراض عقلایی که میتواند تقیه را موجه سازد، مصون ماندن تقیهکننده از تعرض ظالمان و رهایی از خطرهایی مانند حبس، تبعید، قتل، مصادره اموال و محرومیت از حقوق قانونی است.
دیگر فواید مهم تقیه عبارت از پیشگیری گروه تقیهکننده از هدر رفتن قوای خود بهمنظور بهرهبرداری بیشتر از فرصتهای مناسب، حفظ وحدت امت اسلامی و جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف است. با توجه به همین آثار سودمند تقیه، امیرالمؤمنینعلی(ع) تقیه را رحمت الهی بر مؤمنان خواندهاند. در احادیث شیعی نیز این اصطلاح کاربرد نسبتا رایجی داشته و مفهوم و شرایط و آثار آن مطرح شده است. بحث تقیه در قرون نخستین هجری از مباحث متداول کلامی و فقهی بوده است. شیعیان بیش از سایر پیروان مذاهب اسلامی به التزام داشتن نسبت به روش تقیه شهرت یافتهاند. این امر بیشتر ناشی از این واقعیت است که به شهادت منابع تاریخی، مذهب تشیع در طول حیات پرفراز و نشیب خود از جنبههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی سخت در مضیقه بوده است. گاهی امامان (ع) نیز احکامی را از باب تقیه صادر میکردند.
در دوره امام جواد(ع) فشار بسیار زیاد بود. او جلسات کوچک، کمجمعیت و پنهانی داشت. تعلیمات، اندیشهها، تشکیلات و فعالیتهای ایشان همه مخفیانه بود و کمتر کسی به آن اسرار آگاهی پیدا میکرد مگر آنکه اهل بود. به همین جهت در اطراف ائمه افراد مخصوصی بودند که به آنان «اصحاب سرّ» میگفتند و امامان اسرار خود را برای آنان بازگو میکردند. امامجواد(ع) در زمان امامتش میکوشید فعالیتهایش را پنهانی انجام دهد. شیعیان خاص که بهعنوان زیارت خانه خدا یا مزار رسولالله(ص) با او ارتباط میگرفتند، از حضرت دستورات و برنامههای خود را دریافت میکردند. با مرگ مأمون فرصتی پیش آمد تا امامجواد(ع) بهتر بتواند مردم را آگاه و حقایق اسلامی را بیان کند، در راه بیداری مردم بکوشد و اندیشههای آماده را برخوردار سازد. او از هر فرصت، مناسبت و مکانی استفاده میکرد تا وظیفه خود را انجام دهد.
اگرچه از زندگی چندساله امام در مدینه اطلاعات وسیعی در دست نیست و تواریخ کمتر به آن اشاره کردهاند و تنها به ذکر مقداری سؤال و جواب اکتفا شده است و بهعلت موقعیت خاص تمام رفتار و کارهای امام در خفا و بهطور پنهانی انجام میشده اما آثار تحولها، شورشها، تحرک و تحول اطرافیان و دوستدارانشان نشان از کار عظیم امام دارد. وی هیچگاه سکوت و سکون نداشت و جامعه را رهبری میکرد اما کارش همراه با تقیه بود. اگر چنین نبود، اینقدر محدودیت برای او فراهم نمیشد. حکومت، از نفوذ شخصیت امام(ع) میترسید و امام حتی در میان رجال دولتی و حکام شهرها کسانی را دلباخته و شیعه خود کرد.
احمد بن زکریای صیدلانی مردی از بنیحنیفه از اهالی بُست و سیستان نقل میکند که در آغاز خلافت معتصم در سالی که ابوجعفر(ع) به حج رفته بود، من با او همراه بودم. روزی که با هم بر سر سفره نشسته بودیم و جمعی از درباریان نیز حضور داشتند، گفتم: حاکم ما مردی است که دوستدار شما اهلبیت است و در دیوان او برای من مالیاتی مقرر شده است. اگر صلاح بدانید برای او نامهای بنویسید و سفارش کنید به من نیکی کند. امام کاغذی گرفت و نوشت: بسماللهالرحمنالرحیم. اما بعد، رساننده این نامه مذهب و مرامی جمیل از تو یاد کرد. همانا آن عملی برای تو مفید است که در آن نیکی انجام دهی. به برادرانت نیکی کن و بدان که خدای عزوجل حتی از سنگینی یک ذره و یک خردل از تو سؤال میکند. آن مرد گفت: چون وارد سیستان شدم، قبلا خبر به حاکم حسینبنعبداللهنیشابوری رسیده بود. دو فرسخ به شهر مانده به پیشواز من آمد و من نامه را به او دادم. نامه را بوسید و بر چشمانش گذاشت و به من گفت: خواستهات چیست؟ گفتم: در دیوان تو بر من مالیاتی مقرر شده است. دستور داد آن مالیات را از من بردارند و گفت: تا زمانی که من حاکم هستم مالیاتی پرداخت نکن. آنگاه از افراد خانوادهام پرسید. تعداد آنها را به او گفتم. دستور داد مقداری بیش از هزینه زندگیمان برای من و آنان مقرر شود. پس مادام که او زنده بود مالیاتی نپرداختم و تا زمان مرگش مقرری ما را قطع نکرد. البته باید توجه داشت که امام(ع) به آن حاکم دستور خاصی نداده بود بلکه او را موعظه کرده و از حساب و محاسبه خدا او را بیم داده و به او فهمانده بود که عملی برایش سودمند است که در آن نیکی باشد.
وکالت
نظام وکالت مهمترین عاملی بود که موقعیت سیاسی- اجتماعی شیعه امامیه را تثبیت میکرد. شرایط بحرانیای که ائمه شیعه(ع) در زمان عباسیان با آن روبهرو شدند، ایشان را واداشت تا ابزار جدیدی برای ارتباط با شیعیان خود جست و جو کنند. بدینمنظور ائمه شیعه(ع) با تأسیس نهاد وکالت، هوشیارانه فعالیتهای شیعیان را هدایت میکردند. نظام وکالت را امامکاظم(ع) بنیان گذاشت. وکلای امام(ع) در شهرهای مختلف زندگی میکردند. با وجود مشکلاتی که نهاد وکالت در مراحل نخستین با آن مواجه شد، نواحی تحت پوشش وکلا و محدوده اقتدار آنان در زمان امامکاظم(ع) با تشدید فعالیتها گسترش مییافت. امام(ع) در مصر، بغداد و همچنین در مدینه وکلایی داشت. در سال179 هجری، وکلا با یک سلسله عملیات دستگیری که توسط هارون اعمال شد، روبهرو شدند. این عملیات ضربه قابلملاحظهای بر نهاد وکالت وارد آورد. اما نهاد وکالت همچنان توسعه مییافت.
امامرضا(ع) تشکیلات منظمی را که پدرش بنا نهاده بود، حفظ کرد و از جانب خود در همه نقاط وکلایی گماشت. از جمله وکلای امام میتوان به عزیز بن مهتدی در قم و صفوانبنیحیی در کوفه اشاره کرد. در زمان امامجواد(ع)، وکلای امامرضا(ع) پس از شناخت امامجواد(ع) در موسم حج و پیبردن به حقانیت آن حضرت، فعالیت خویش را ادامه دادند. شیعیان امامی که در سراسر بلاد اسلامی پراکنده بودند، به جز در ایام حج که مستقیما با امامجواد(ع) ملاقات میکردند، از طریق وکلای وی در شهرها با او ارتباط داشتند که برخی از آنها عبارت بودند از: علیبنمهزیار در اهواز، ابراهیمبنمحمد همدانی در همدان، یحییبنابیعمران در ری، یونسبنعبدالرحمان و ابوعمرو حَذاء در بصره، علیبنحسان واسطی در بغداد، علیبناسباط در مصر، صفوانبنیحیی در کوفه، صالحبنمحمدبنسهل و زکریا بنآدم در قم.
از روایتی استفاده میشود که شماری از شیعیان امامجواد(ع) در مصر نیز سکنی گزیده بودند. در روایت دیگری آمده است که یک نفر از شیعیان خراسان به خدمت امامجواد(ع) رسید. روایت دیگری از حُربنعثمان همدانی حاکی از آن است که گروهی از شیعیان در ری زندگی میکردند. قم نیز یکی از مراکز مهم شیعه بود و در دوران امامجواد(ع) شیعیان آن دیار با حضرت در ارتباط نزدیک بودند. یکی از وکلای آن حضرت ابراهیمبنمحمد همدانی است که بنا به روایت کشی 40 بار به زیارت حج مشرف شده است. این وکلا اموالی را از شیعیان دریافت و برای امام(ع) ارسال میکردند.
امامجواد(ع) علاوه بر وکلای ثابت و مقیم، گاه نمایندگانی ویژه به شهرها میفرستاد تا وجوه شرعی و نیز مبالغی را که نزد وکلای مقیم بود، جمعآوری کنند. پارهای از شیعیان امام(ع) اجازه یافتند به دستگاه خلافت وارد شوند و برخی از آنان حتی به مقامات بالا رسیدند از جمله: محمد بن اسماعیل بن بزیع وزیر حسینبنعبدالله نیشابوری حاکم بُست و سیستان و حکم بن علیا اسدی حاکم بحرین که این دو مخفیانه به امامجواد(ع) خمس میپرداختند. همگی این موارد از فعالیتهای مخفی سازمان وکالت، بهمنظور هدایت امور مالی و مذهبی شیعه امامیه بود.
مآخذ امامیه درباره اقدامات نظامی سازمان وکالت سکوت کردهاند. اگرچه جاسمحسین قیام قم و سرکوب آن را که به دستور مأمون در سال 210هجری صورت گرفت و در آن یحییبنابی عمران یکی از وکلای امامجواد(ع) به قتل رسید، با فعالیتهای سیاسی وکلای امام مرتبط دانسته است.
جاسمحسین معتقد است مأمون که امامجواد(ع) را با این شورشها مرتبط میدانست، در سال215 هجری او را از مدینه به بغداد فراخواند و از وی خواست با همسرش امفضل که نزد پدر بود، به مدینه بازگردد. این ازدواج نه موجب حمایت امامیه از مأمون شد و نه قیامهای قم را متوقف ساخت. جعفربنداوودقمی از رهبران این قیام که به مصر تبعید شده بود، در 216هجری از مصر گریخت و بار دیگر در قم قیام کرد و لشکر مأمون را شکست داد. در سال217 هجری عباسیان قیام وی را سرکوب و او را اعدام کردند. از آن پس قیامهای مخفی علویان گستردهتر شد و معتصم ناچار امامجواد(ع) و محمد بن قاسم از نوادگان امامسجاد(ع) را به بغداد فراخواند تا نقش آنان را در قیامهای پنهانی شیعی دریابد.
در سالهای پایانی زندگانی امامجواد(ع)، تشکیلات و فعالیتهای وکلای وی بسیار توسعه یافته بود تا جایی که امامجواد(ع) به پیروان خود در خراسان که در جنگ خرمیه شرکت کرده بودند، دستور داد خمس را مستقیما یا از طریق وکلایش به وی بپردازند. همچنین امام(ع) با شنیدن فرمان معتصم درخصوص احضارش به بغداد، از نماینده خود محمدبنفرج خواست تا خمس را به او بدهد.